خرم دل آن کس که ز بستان تو آید


گل در بغل از گشت گلستان تو آید

ما با لب تفسیده ره بادیه رفتیم


خوش آنکه ز سرچشمهٔ حیوان تو آید

خوش می گذری غنچه گشای چمن کیست


این باد که از جنبش دامان تو آید

بر مائدهٔ خلد خورانم همه خونم


رشک مگسی کان ز سر خوان تو آید

گو ماتم خود دار و به نظاره قدم نه


آنکس که به راه سر میدان تو آید

سر لشکر هر فتنه که آید پی جانی


تازان ز ره عرصهٔ جولان تو آید

وحشی مرض عشق کشد چاره گران را


بیچاره طبیبی که به درمان تو آید